گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد هفتم
آيه و ترجمه


و اءعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم و ءاخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم و ما تنفقوا من شى ء فى سبيل الله يوف إ ليكم و اءنتم لا تظلمون (60)
و إ ن جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله إ نه هو السميع العليم (61)
و إ ن يريدوا اءن يخدعوك فإ ن حسبك الله هو الذى اءيدك بنصره و بالمؤ منين (62)
و اءلف بين قلوبهم لو اءنفقت ما فى الا رض جميعا ما اءلفت بين قلوبهم و لكن الله اءلف بينهم إ نه عزيز حكيم (63)
يأ يها النبى حسبك الله و من اتبعك من المؤ منين (64)




ترجمه :

60- در برابر آنها (دشمنان ) آنچه توانائى داريد از نيرو آماده سازيد (و همچنين ) اسبهاى ورزيده (براى ميدان نبرد) تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد و (همچنين ) گروه ديگرى غير از اينها را كه شما نمى شناسيد و خدا مى شناسد و هر چه در راه خدا (و تقويت بنيه دفاعى اسلام ) انفاق كنيد.
به شما باز گردانده مى شود و به شما ستم نخواهد شد.
61- و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درا، و بر خدا تكيه كن كه او شنوا و داناست .
62- و اگر بخواهند تو را فريب دهند خدا براى تو كافى است او همان كسى است كه تو را با يارى خود و مومنان تقويت كرد.
63- و در ميان دلهاى آنها الفت ايجاد نمود، اگر تمام آنچه روى زمين است صرف مى كردى كه در ميدان دلهاى آنها الفت بيفكنى نميتوانستى ولى خداوند در ميان آنها الفت ايجاد كرد او توانا و حكيم است .
64- اى پيامبر، خداوند و مؤ منانى كه از تو پيروى مى كنند براى حمايت تو ك
تفسير
افزايش قدرت جنگى و هدف آن به تناسب دستورات گذشته در زمينه جهاد اسلامى ، در نخستين آيه مورد بحث به يك اصل حياتى كه در هر عصر و زمان بايد مورد توجه مسلمانان باشد اشاره مى كند، و آن لزوم آمادگى رزمى كافى در برابر دشمنان است .
نخست مى گويد و در برابر دشمنان هر قدر توانائى داريد از نيرو و قدرت آماده سازيد (و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة ).
يعنى در انتظار نمانيد تا دشمن به شما حمله كند و آنگاه آماده مقابله شويد، بلكه از پيش بايد به حد كافى آمادگى در برابر هجومهاى احتمالى دشمن داشته باشيد.
سپس اضافه مى كند: و همچنين به اندازه كافى اسبهاى ورزيده براى ميدان جهاد فراهم سازيد (و من رباط الخيل ).
رباط به معنى بستن و پيوند دادن است ، و بيشتر به معنى بستن حيوان در نقطهاى براى نگهدارى و محافظت به كار رفته ، سپس به همين تناسب به معنى محافظت و مراقبت به طور كلى آمده است ، و مرابطه به معنى محافظت مرزها و همچنين به معنى مراقبت از هر چيز ديگر مى آيد، و به محل بستن و نگاهدارى حيوانات رباط گفته مى شود و بهمين تناسب كاروانسرا را عرب رباط مى گويد.
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت : 1 در جمله كوتاه فوق يك اصل اساسى در زمينه جهاد اسلامى و حفظ
موجوديت مسلمانان ، و مجد و عظمت و افتخارات آنان بيان شده است ، و تعبير آيه به قدرى وسيع است كه بر هر عصر و زمان و مكانى كاملا تطبيق مى كند.
كلمه قوة چه كلمه كوچك و پر معنائى است ، نه تنها وسائل جنگى و سلاحهاى مدرن هر عصرى را در بر مى گيرد، بلكه تمام نيروها و قدرتهائى را كه به نوعى از انواع در پيروزى بر دشمن اثر دارد شامل مى شود، اعم از نيروهاى مادى و معنوى .
آنها كه گمان مى كنند راه پيروزى بر دشمن و حفظ موجوديت خويش تنها بستگى به كميت سلاحهاى جنگى دارد، سخت در اشتباهند، زيرا ما در همين ميدانهاى جنگ عصر خود ملتهائى را ديديم كه با نفرات و اسلحه كمتر در برابر ملتهاى نيرومندتر و با سلاحى پيشرفتهتر پيروز شدند، مانند ملت مسلمان الجزائر در برابر دولت نيرومند فرانسه !.
بنابر اين علاوه بر اينكه بايد از پيشرفتهترين سلاحهاى هر زمان به عنوان يك وظيفه قطعى اسلامى بهرهگيرى كرد، بايد به تقويت روحيه و ايمان سربازان كه قوة و نيروى مهمترى است پرداخت .
از قدرتهاى اقتصادى ، فرهنگى ، سياسى ، كه آنها نيز در مفهوم قوة مندرج هستند و نقش بسيار مؤ ثرى در پيروزى بر دشمن دارد نيز نبايد غفلت كرد.
جالب اين است كه در روايات اسلامى براى كلمه قوة تفسيرهاى گوناگونى شده كه از وسعت مفهوم اين كلمه حكايت مى كند، مثلا در بعضى از روايات مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود منظور از قوة تير است .
و در روايت ديگرى كه در تفسير على بن ابراهيم آمده مى خوانيم كه منظور از آن هر گونه اسلحه است .
و باز در روايتى كه در تفسير عياشى آمده مى خوانيم كه منظور از آن شمشير و سپر است .

و بالاخره در روايت ديگر كه در كتاب من لا يحضر آمده مى خوانيم : منه الخضاب السواد: يكى از مصداقهاى قوة در آيه موهاى سفيد را به وسيله رنگ سياه كردن است ! يعنى اسلام حتى رنگ موها را كه به سرباز بزرگسال چهره جوانترى ميدهد تا دشمن مرعوب گردد از نظر دور نداشته است ، و اين نشان ميدهد كه چه اندازه مفهوم قوة در آيه فوق وسيع است .
بنابر اين آنها كه تنها پارهاى از روايات را ديده اند و كلمه قوة را به يك مصداق ، محدود ساختهاند گرفتار اشتباه عجيبى شده اند .
ولى افسوس كه مسلمانان با داشتن يك چنين دستور صريح و روشنى گويا همه چيز را به دست فراموشى سپرده اند، نه از فراهم ساختن نيروهاى معنوى و روانى براى مقابله دشمن در ميان آنها خبرى هست ، و نه از نيروهاى اقتصادى و فرهنگى و سياسى و نظامى ، و عجب اين است كه با اين فراموشكارى بزرگ و پشت سر انداختن چنين دستور صريح باز خود را مسلمان ميدانيم ، و گناه عقب افتادگى خود را به گردن اسلام ميافكنيم و مى گوئيم اگر اسلام آئين پيشرفت و پيروزى است پس چرا ما مسلمانها عقب افتادهايم ؟!.
به عقيده ما اگر اين دستور بزرگ اسلامى (و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة ) به عنوان يك شعار همگانى در همه جا تبليغ شود و مسلمانان از كوچك و بزرگ ، عالم و غير عالم ، نويسنده و گوينده ، سرباز و افسر، كشاورز و بازرگان ، در زندگى خود آن را بكار بندند، براى جبران عقبماندگيشان كافى است .
سيره عملى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيشوايان بزرگ اسلام نيز نشان ميدهد كه آنها براى مقابله با دشمن از هيچ فرصتى غفلت نمى كردند، در تهيه سلاح و نفرات ، تقويت روحيه سربازان ، انتخاب محل اردوگاه ، و انتخاب زمان مناسب براى حمله به دشمن و به كار بستن هر گونه تاكتيك جنگى ، هيچ مطلب كوچك و بزرگى را از نظر دور نميداشتند.

معروف است كه در ايام جنگ حنين به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خبر دادند كه سلاح تازه مؤ ثرى در يمن اختراع شده است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فورا كسانى را به يمن فرستاد تا آن سلاح را براى ارتش اسلام تهيه كنند!.
در حوادث جنگ احد مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مقابل شعار بت پرستان اعل هبل ، اعل هبل سربلند باد بت بزرگ هبل ..
. شعار كوبندهتر و نافذترى به مسلمانان تعليم داد تا بگويند الله اعلى و اجل : خدا برتر و بالاتر از همه چيز است ، و در برابر شعار ان لنا العزى و لا عزى لكم : بت بزرگ عزى براى ماست و شما عزى نداريد بگويند: الله مولانا و لا مولا لكم : خداوند ولى و سرپرست و تكيه گاه ماست و شما تكيه گاهى نداريد.
اين نشان ميدهد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان حتى از تاثير يك شعار قوى در برابر دشمن غافل نبودند، و بهترين آنرا براى خود انتخاب مى كردند.
دستور مهم فقهى اسلام در زمينه مسابقه تيراندازى و اسب سوارى كه حتى برد و باخت مالى را در زمينه آن تجويز كرده ، و مسلمانان را به اين مسابقه دعوت نموده است ، نمونه ديگرى از بينش عميق اسلام در زمينه آمادگى در برابر دشمن است .
2- نكته مهم ديگرى كه از آيه فوق استفاده مى شود رمز جهانى و جاويدانى بودن آئين اسلام است ، زيرا مفاهيم و محتويات اين آئين آن چنان گسترده است كه با گذشت زمان به كهنگى و فرسودگى نمى گرايد، جمله و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة هزار سال پيش مفهوم زندهاى داشت ، و امروز هم چنين است ، و ده هزار سال ديگر هم مفهوم آن همچنان زنده باقى خواهد ماند، زيرا هر سلاح و قدرتى در آينده نيز پيدا شود در كلمه جامع قوة نهفته است چون جمله ما استطعتم عام و كلمه قوة كه به صورت نكره آمده است عموميت آنرا
تقويت كرده و هر گونه نيروئى را شامل مى شود.
3 در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه چرا بعد از ذكر كلمه قوة كه مفهومى چنين گسترده دارد مسئله اسبهاى ورزيده جنگى مطرح شده است ؟.
پاسخ اين سؤ ال با يك جمله روشن مى شود و آن اينكه آيه فوق در عين اينكه يك دستور وسيع براى همه قرون و اعصار بيان نموده ، دستور خاصى هم براى عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، عصر نزول قرآن نيز بيان داشته است ، در حقيقت اين مفهوم كلى را با ذكر يك مثال روشن براى نياز آن عصر و زمان پياده كرده است ، زيرا اسب اگر چه در ميدانهاى جنگ امروز با وجود تانكها و زرهپوشها و هواپيماها و هليكوپترها نقش چندانى ندارد ولى در آن عصر براى رزمندگان شجاع و پيشرو وسيله چابك و سريعى محسوب مى شد.
هدف نهايى تهيه سلاح و افزايش قدرت جنگى سپس قرآن به دنبال اين دستور اشاره به هدف منطقى و انسانى اين موضوع مى كند و مى گويد هدف اين نيست كه مردم جهان و حتى ملت خود را بانواع سلاحهاى مخرب و ويرانگر درو كنيد، و آباديها و زمينها را به ويرانى بكشانيد هدف اين نيست كه سرزمينها و اموال ديگران را تصاحب كنيد، و هدف اين نيست كه اصول بردگى و استعمار را در جهان گسترش دهيد، بلكه هدف اين است كه با اين وسائل دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد (ترهبون به عدوا الله و عدوكم ).
زيرا غالب دشمنان گوششان بدهكار حرف حساب و منطق و اصول انسانى نيست ، آنها چيزى جز منطق زور نميفهمند!.
اگر مسلمانان ضعيف باشند همه گونه تحميلات به آنها مى شود، اما هنگامى كه كسب قدرت كافى كنند دشمنان حق و عدالت و دشمنان استقلال و آزادى
بوحشت ميافتند و سر جاى خود مينشينند.
هم اكنون كه تفسير اين آيه را مينويسيم قسمت مهمى از سرزمينهاى اسلامى در فلسطين و كشورهاى ديگر در زير چكمه هاى سربازان اسرائيل است ، هجوم ناجوانمردانهاى كه اخيرا به جنوب لبنان شد و هزاران خانواده را آواره كردند، و صدها نفر را بكشتن دادند، و آباديها را به ويرانه هاى وحشتناكى مبدل ساختند، بر اين ماجراى غمانگيز فصل تازهاى افزود .
در حالى كه افكار عمومى مردم جهان به طور دربست اين عمل را محكوم كرده و حتى دوستان اسرائيل در اين موضوع با ديگران هم صدا شده اند، قطعنامه هاى سازمان ملل اسرائيل را به تخليه همه اين سرزمينها مامور مى كند، ولى اين ملت چند مليونى گوششان بدهكار هيچ يك از اين مسائل نيست ، چرا كه زور دارند و اسلحه و قدرت و آمادگى جنگى كافى و پشتيبان قوى و از ساليان دراز پيش از اين خود را آماده براى چنين تجاوزهائى كرده اند، تنها منطقى كه ميتواند جوابگوى آنها باشد منطق و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة ..
. ترهبون به عدو الله و عدوكم .
مى باشد، گوئى اين آيه در عصر ما و براى وضع امروز ما نازل شده است و مى گويد آنچنان نيرومند شويد كه دشمن به وحشت بيفتد و زمينهاى غصب شده را پس بدهد و در سر جاى خود بنشيند.
جالب توجه اينكه كلمه عدو الله را با عدوكم قرين ساخته اشاره به اينكه در موضوع جهاد و دفاع اسلامى اغراض شخصى مطرح نيست ، بلكه هدف حفظ مكتب انسانى اسلام است ، آنها كه دشمنيشان با شما شكلى از دشمنى با خدا، يعنى دشمنى با حق و عدالت و ايمان و توحيد و برنامه هاى انسانى دارد ، بايد در اين زمينه ها هدف حملات يا دفاع شما باشند.
در حقيقت اين تعبير شبيه تعبير فى سبيل الله و يا جهاد فى سبيل الله است كه نشان مى دهد جهاد و دفاع اسلامى نه بشكل كشورگشائى سلاطين
پيشين ، و نه توسعه طلبى استعمارگران و امپرياليستهاى امروز، و نه به صورت غارتگرى قبائل عرب جاهلى است ، بلكه همه براى خدا، و در راه خدا، و در مسير احياى حق و عدالت است .
سپس اضافه مى كند، علاوه بر اين دشمنانى كه مى شناسيد دشمنان ديگرى نيز داريد كه آنها را نمى شناسيد و با افزايش آمادگى جنگى شما آنها نيز مى ترسند و بر سر جاى خود مى نشينند (و آخرين من دونهم لا تعلمونهم ).
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد: 1 گرچه مفسران درباره اين گروه احتمالات گوناگونى داده اند: بعضى آن را اشاره به گروهى از يهود مدينه دانسته اند كه عداوت خود را مخفى مى داشتند، و بعضى ديگر آنرا اشاره به دشمنان آينده مسلمانان همچون امپراطورى روم و دربار ساسانيان كه در آن روز مسلمانان احتمال در گيرى با آنها را نمى دادند، دانسته اند، ولى آنچه صحيح تر به نظر مى رسد آن است كه منظور منافقانند زيرا آنها در ميان صفوف مسلمين به طور ناشناخته وجود داشتند و در صورت آمادگى كامل سپاه اسلام آنان نيز به وحشت مى افتادند و دست و پاى خود را جمع مى كردند.
شاهد اين موضوع آيه 101 سوره توبه است كه مى گويد و من اهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم : بعضى از اهل مدينه در نفاق و دوروئى جسور و سركش هستند تو آنها را نمى شناسى ولى ما آنها را مى شناسيم .
اين احتمال نيز وجود دارد كه تمام گروههاى دشمنان ناشناخته اسلام اعم از منافقان و غير آنها در مفهوم آيه جمع باشند.
2- آيه متضمن دستورى براى امروز مسلمانان نيز هست و آن اينكه تنها
نبايد روى دشمنان شناخته شده خود تكيه كنند و آمادگى خويش را در سر حد مبارزه آنها محدود سازند بلكه دشمنان احتمالى و بالقوة را نيز بايد در نظر بگيرند و حد اكثر نيرو و قدرت لازم را فراهم كنند و اگر به راستى مسلمانان چنين نكته اى را در نظر مى داشتند هيچگاه گرفتار حملات غافلگيرانه دشمنان نيرومند نمى شدند.
و در پايان اين آيه اشاره به موضوع مهم ديگرى مى كند و آن اينكه تهيه نيرو و قوه كافى و ابزار و اسلحه جنگى ، و وسائل مختلف دفاعى ، نياز به سرمايه مالى دارد، لذا به مسلمانان دستور مى دهد كه بايد با همكارى عموم اين سرمايه را فراهم سازند، و بدانيد هر چه در اين راه بدهيد در راه خدا دادهايد و هرگز گم نخواهد شد و آنچه در راه خدا انفاق كنيد به شما پس داده خواهد شد (و ما تنفقوا من شيى ء فى سبيل الله يوف اليكم ).
و تمام آنها و بيشتر از آن به شما مى رسد و هيچگونه ستمى بر شما وارد نمى گردد (و انتم لا تظلمون ).
اين پاداش ، هم در زندگى اين جهان از طريق پيروزى اسلام و شوكت و عظمت آن به شما مى رسد، زيرا يك ملت ضعيف و مغلوب سرمايه هاى مالى او نيز بخطر خواهد افتاد و امنيت و آرامش و استقلال خويش را نيز از دست خواهد داد، بنابر اين ثروتهائى كه در اين راه صرف مى شود از طريق ديگر و در سطحى بالاتر عائد انفاق كنندگان خواهد شد. و هم پاداش بزرگترى در جهان ديگر در جوار رحمت پروردگار در انتظار شماست با اين حال نه تنها ظلم و ستمى بر شما نخواهد رفت بلكه بالاترين سود و بهره را خواهيد برد. جالب توجه اينكه در جمله بالا كلمه شيى ء كه مفهوم وسيعى دارد بكار رفته ، يعنى هر گونه چيزى اعم از جان و مال و قدرت فكرى يا نيروى
منطق و يا هر گونه سرمايه ديگرى را در راه تقويت بنيه دفاعى و نظامى مسلمانان در برابر دشمن انفاق كنيد از خدا پنهان نخواهد ماند و آن را محفوظ داشته و به موقع به شما مى دهد. در تفسير جمله و انتم لا تظلمون اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه جمله عطف به جمله ترهبون باشد يعنى اگر نيروى كافى براى مقابله با دشمنان فراهم سازيد آنها از حمله به شما وحشت مى كنند و توانائى بر ظلم و ستم كردن به شما نخواهند داشت بنابر اين ظلم و ستمى بر شما واقع نمى شود. هدف و اركان جهاد اسلامى نكته ديگرى كه از آيه فوق استفاده مى شود و پاسخگوى بسيارى از سؤ الات و ايرادهاى خرده گيران و افراد ناآگاه خواهد بود شكل و هدف و برنامه جهاد اسلامى است آيه به روشنى مى گويد هدف اين نيست كه انسانها را به كشتن دهيد و هدف اين نيست كه به حقوق ديگران تجاوز كنيد، بلكه همانطور كه گفتيم هدف اصلى اين است كه دشمنان بترسند و به شما تجاوز نكنند و زور نگويند، و تمام تلاش و كوشش شما بايد در كوتاه كردن شر دشمنان خدا و حق و عدالت خلاصه شود. آيا مخالفان يك چنين تصويرى از جهاد اسلامى را كه قرآن با صراحت در آيه فوق آورده در ذهن خود ترسيم كرده اند كه پشت سر هم به اين قانون اسلامى حمله مى كنند، گاهى مى گويند اسلام آئين شمشير است ، و گاهى مى گويند اسلام براى تحميل عقيده متوسل به اسلحه شده است ، و گاهى پيامبر اسلام را با ساير كشورگشايان تاريخ مقايسه مى كنند! به عقيده ما جواب همه اينگونه ايرادها آن است كه به قرآن باز گردند و در هدف نهائى اين برنامه بينديشند تا همه چيز بر
آنها روشن شود. آمادگى براى صلح با اينكه آيه گذشته به قدر كافى هدف جهاد اسلامى را مشخص مى ساخت ولى آيه بعد كه پيرامون صلح با دشمن بحث مى كند اين حقيقت را روشن تر مى سازد، مى گويد اگر آنها تمايل به صلح نشان دادند تو نيز دست آنها را عقب نزن و تمايل نشان ده (و ان جنحوا للسلم فاجنح لها). اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا وجود دارد كه اگر آنها به سوى صلح پر و بال بگشايند تو هم به سوى آن پر و بال بگشاى ، زيرا جنحوا از ماده جنوح به معنى تمايل آمده و به پر پرندگان نيز جناح گفته مى شود زيرا هر يك از بالهاى آنها به يك طرف متمايل است بنابر اين در تفسير آيه هم از ريشه لغت مى توان استفاده كرد و هم از مفهوم ثانوى آن . و از آنجا كه به هنگام امضاى پيمان صلح غالبا افراد گرفتار ترديدها و دو دليها مى شوند به پيامبر دستور مى دهد در قبول پيشنهاد صلح ترديدى به خود راه مده و چنانچه شرائط آن منطقى و عاقلانه و عادلانه باشد آن را بپذير و بر خدا توكل كن زيرا خداوند هم گفتگوهاى شما را مى شنود و هم از نيات شما آگاه است (و توكل على الله انه هو السميع العليم ). ولى با اين حال به پيامبر و مسلمانان هشدار مى دهد كه ممكن است در پيشنهادهاى صلح خدعه و نيرنگى در كار باشد و صلح را مقدمهاى براى ضربه غافلگيرانه اى قرار دهند يا هدفشان تاءخير جنگ براى فراهم كردن نيروى بيشتر باشد اما از اين موضوع نيز نگرانى به خود راه مده زيرا خداوند كفايت كار تو را مى كند و در همه حال پشتيبان تو است (و ان يريدوا ان يخدعوك فان حسبك الله )
سابقه زندگى تو نيز گواه بر اين حقيقت است زيرا اوست كه تو را با يارى خود و بوسيله مؤ منان پاكدل تقويت كرد (هو الذى ايدك بنصره و بالمؤ منين ). بارها خطرات بزرگى براى تو فراهم ساختند و نقشه هاى خطرناكى طرح كردند كه از طريق عادى غلبه بر آن ممكن نبود اما او تو را در برابر همه اينها حفظ كرد. به علاوه اين مؤ منان مخلصى كه گرد تو را گرفتهاند و از هيچ گونه فداكارى مضايقه ندارند قبلا مردمى از هم پراكنده و با يكديگر دشمن بودند خداوند نور هدايت بر آنها پاشيد و در ميان دلهاى آنها الفت ايجاد كرد (و الف بين قلوبهم ). ساليان دراز در ميان طايفه اوس و خزرج در مدينه جنگ و خونريزى بود و سينه هاى آنها مالامال كينه و عداوت ، آنچنان كه هيچ كس باور نمى كرد روزى آنها دست دوستى و محبت به سوى هم دراز كنند و در يك صف قرار گيرند ولى خداوند قادر متعال اين كار را در پرتو اسلام و در سايه نزول قرآن انجام داد، نه تنها اوس و خزرج كه از طايفه انصار بودند چنين كشمكش را داشتند ياران مهاجر پيامبر كه از مكه آمده بودند نيز پيش از اسلام با هم الفت دوستى نداشتند و چه بسا سينه هايشان از كينه هاى يكديگر پر بود اما خداوند همه آن كينه ها را شست و از ميان برد بطورى كه از سيصد و سيزده نفر رزمندگان بدر كه حدود هشتاد نفر از مهاجران و بقيه از انصار بودند ارتشى كوچك اما يك پارچه و نيرومند، متحد و متفق بوجود آمد كه دشمن قوى پنجه خود را، در هم شكستند. سپس اضافه مى كند فراهم ساختن اين الفت و پيوند دلها از طرق مادى و عادى امكانپذير نبود اگر تمام آنچه را در روى زمين خرج مى كردى هيچ گاه نمى توانستى در ميان دلهايشان الفت ايجاد كنى (لو انفقت ما فى الارض جميعا ما الفت بين قلوبهم ). ولى اين خدا بود كه در ميان آنها بوسيله ايمان الفت ايجاد كرد (و لكن
الله الف بينهم ). آنها كه بوضع روحيه افراد لجوج و كينه توز مخصوصا اقوام بى خبرى همچون مردم عصر جاهليت آشنا هستند مى دانند اينگونه كينه ها و عداوتها را نه بوسيله مال و ثروت مى شود شستشو كرد نه با جاه و مقام ، تنها راه فرو نشاندن آن انتقام است همان انتقامى كه به صورت زنجيره ئى تكرار خواهد شد و در هر بار چهره زشت آن هولناك تر و دامنه آن وسيعتر خواهد گرديد، تنها چيزى كه ميتواند آن كينه هاى راسخ و ريشهدار را از ميان ببرد ايجاد يك نوع انقلاب و دگرگونى در افكار و انديشه ها و جانها است ، آنچنان انقلابى كه شخصيتها را دگرگون سازد و طرز تفكرها را عوض كند و در سطحى بسيار بالاتر از آنچه بودند قرار گيرند به طورى كه اعمال گذشته در نظرشان پست و ناچيز و ابلهانه جلوه كند و به دنبال آن دست به يك خانه تكانى در اعماق وجود خود بزنند و زباله هاى كينه و قساوت و انتقامجوئى و تعصبهاى قبيلهاى و مانند آن را بيرون بريزند و اين كارى است كه از پول و ثروت هرگز ساخته نيست بلكه تنها در سايه ايمان و توحيد واقعى امكانپذير است . و در پايان آيه اضافه مى كند خداوند عزيز و حكيم است (انه عزيز حكيم ). عزت او ايجاب مى كند كه هيچ كس را ياراى مقاومت در مقابل او نباشد و حكمتش سبب مى شود كه همه كارهايش روى حساب باشد و لذا برنامه حساب شدهاى دلهاى پراكنده را متحد ساخت و در اختيار پيامبرش گذاشت تا نور هدايت اسلام را بوسيله آنها در همه جهان پخش كند. در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد: 1 بعضى از مفسران آيه فوق را تنها اشاره به اختلافات اوس و خزرج كه از انصار بودند دانستهاند ولى با توجه به اين كه مهاجران و انصار هر دو در يك صف به يارى پيغمبر بر خواستند روشن مى شود كه مفهوم آيه يك مفهوم وسيع است شايد آنها چنين فكر كرده اند كه تنها اختلاف در ميان اوس و خزرج بود در حالى
كه هزار گونه اختلاف و شكاف اجتماعى ميان طبقه فقير و غنى بوده و آقا كوچك و بزرگ اين قبيله و آن قبيله وجود داشت شكافهائى كه در سايه اسلام پر شد و آثار آن بر طرف گشت آنچنان كه قرآن در جاى ديگر مى گويد و اذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا اين نعمت بزرگ خدا را به خاطر داشته باشيد كه شما با هم دشمن بوديد او در ميان دلهايتان الفت ايجاد كرد و در پرتو نعمتش برادر يك دگر شديد (آل عمران 103). 2 اين قانون تنها مربوط به مسلمانان نخستين نبوده امروز هم كه اسلام سايه خود را بر سر هشتصد ميليون مسلمان جهان گسترده و از نژادهاى مختلف و اقوام كاملا متفاوت و گروههاى اجتماعى متنوع پيروانى دارد هيچ حلقه اتصالى نمى تواند آنها را بهم متحد و مربوط سازد (جز حلقه اتصال ايمان و توحيد) اموال ، ثروتها و تشويقهاى مادى و كنگرهها و كنفرانسها به تنهايى كارى از آنها ساخته نيست بايد همان شعلهاى در دلها افروخته شود كه در قلوب مسلمانان نخستين بود و نصرت و پيروزى نيز تنها از همين راه اخوت اسلامى ميسر است . در آخرين آيه مورد بحث براى تقويت روحيه پاك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روى سخن را به او كرده مى گويد: اى پيامبر خداوند و اين مؤ منانى كه از تو پيروى مى كنند براى حمايت تو كافى هستند و با كمك آنها ميتوانى به هدف خود نائل شوى (يا ايها النبى حسبك الله و من اتبعك من المؤ منين ). بعضى از مفسران نقل كرده اند كه اين آيه هنگامى نازل شد كه طائفه يهود بنى قريظه و بنى نضير به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند ما حاضريم تسليم تو شويم و از تو پيروى كنيم (و ترا يارى خواهيم كرد) آيه بالا نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار داد كه به آنها اعتماد و تكيه نكند، بلكه تكيه گاه خود را تنها خدا و مؤ منان
قرار دهد.
حافظ (ابونعيم ) كه از علماى معروف اهل سنت است در كتاب فضائل الصحابه به اسناد خود نقل كرده كه اين آيه درباره على بن ابى طالب نازل شده و منظور از مؤ منين على (عليه السلام ) است .
كرارا گفته ايم كه اينگونه تفسيرها و شاءن نزولها آيه را منحصر و محدود نمى كند بلكه منظور اين است شخصى مانند على (عليه السلام ) كه در صف اول مؤ منان قرار دارد نخستين تكيه گاه پيامبر بعد از خدا از ميان مسلمين است هر چند كه ديگر مؤ منان نيز در صفوف بعد يار و ياور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستند.
آيه و ترجمه


ياءيها النبى حرض المؤ منين على القتال إ ن يكن منكم عشرون صبرون يغلبوا مائتين و إ ن يكن منكم مائة يغلبوا اءلفا من الذين كفروا بأ نهم قوم لا يفقهون (65)
الن خفف الله عنكم و علم اءن فيكم ضعفا فإ ن يكن منكم مائة صابرة يغلبوا مائتين و إ ن يكن منكم اءلف يغلبوا اءلفين بإ ذن الله و الله مع الصبرين (66)




ترجمه :

65- اى پيامبر! مومنان را تحريك به جنگ (با دشمن ) كن ، هر گاه بيست نفر با استقامت از شما باشند بر دويست نفر غلبه مى كنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند پيروز مى گردند چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند!.
66- هم اكنون خداوند از شما تخفيف داد و دانست كه در شما ضعفى وجود دارد بنابر اين هر گاه يكصد نفر با استقامت از شما باشند بر دويست نفر پيروز مى شوند و اگر يكهزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا غلبه خواهند كرد و خدا با صابران است .
تفسير
منتظر برابرى قوا نباشيد!
در اين دو آيه نيز دستورات نظامى و احكام جهاد اسلامى تعقيب مى شود.
در نخستين آيه به رسول اكرم دستور مى دهد كه (اى پيامبر! مسلمانان را
تحريص و تشويق به جهاد با دشمن كن ) (يا ايها النبى حرض المؤ منين على القتال ).
جنگجويان و رزمندگان هر اندازه آمادگى داشته باشند باز قبل از شروع به جنگ بايد آنها را از نظر روحى تقويت و به اصطلاح شارژ كرد، و اين در برنامه تمام ارتش هاى آگاه جهان گنجانيده شده است كه فرماندهان و افسران سپاه قبل از حركت به سوى ميدان جنگ و يا در ميدان قبل از آغاز حمله با ذكر مطالب مناسبى روح جنگى آنان را تقويت مى كنند و از خطر شكست بر حذر مى دارند.
منتها دامنه اين تشويق و تحريص در مكتب هاى مادى و مشابه آن محدود است ، ولى در مكتبهاى آسمانى بسيار گسترده تر است ، توجه به فرمان پروردگار، و تاثير ايمان به خدا، و يادآورى مقام شهداى راه حق ، فضيلت و پاداش هاى بى حسابى كه در انتظار آنها است و افتخارها و مواهب معنوى كه در پيروزى بر دشمن در صحنه جهاد وجود دارد، بهترين وسيله براى تشويق و تحريك روح سلحشورى و استقامت و پايمردى در سربازان مى باشد، در جنگهاى اسلامى گاهى تلاوت چند آيه از قرآن مجيد آنچنان سربازان مجاهد را آماده مى ساخت كه سر از پا نمى شناختند و يك پارچه عشق و شور و هيجان مى شدند.
در هر حال اين جمله از آيه اهميت تبليغ و تقويت هر چه بيشتر روحيه سربازان را به عنوان يك دستور اسلامى روشن مى سازد.
و به دنبال آن دستور دومى مى دهد و مى گويد: (اگر از شما بيست نفر سرباز با استقامت باشد بر دويست نفر غلبه خواهند كرد و اگر از شما صد نفر باشد بر هزار نفر از كافران غلبه مى كند) (ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين و ان يكن منكم ماة يغلبو الفا من الذين كفروا).
گر چه تعبير آيه به صورت اخبار از غلبه يك نفر برده نفر است ، ولى به قرينه آيه بعد كه مى گويد الان خفف الله عنكم : (هم اكنون خدا اين تكليف را بر شما
تخفيف داد)... (روشن مى شود كه منظور از آن تعيين وظيفه و برنامه و دستور است نه تنها يك خبر ساده ، و به اين ترتيب مسلمانان نبايد منتظر اين باشند كه از نظر نفرات جنگى با دشمن در يك سطح مساوى قرار گيرند بلكه حتى اگر عدد آنها يك دهم نفرات دشمن باشد باز وظيفه جهاد بر آنها فرض است .
سپس اشاره به علت اين حكم كرده و مى گويد (اين بخاطر آن است كه دشمنان بى ايمان شما جمعيتى هستند كه نمى فهمند) (بانهم قوم لا يفقهون ).
اين تعليل در آغاز عجيب و شگفت آور به نظر مى رسد كه چه ارتباطى ميان (آگاهى ) و (پيروزى ) يا (عدم آگاهى ) و (شكست ) وجود دارد؟ ولى در واقع رابطه ميان اين دو بسيار نزديك و محكم است چه اينكه مؤ منان ، راه خود را به خوبى مى شناسند، هدف آفرينش و وجود خود را درك مى كنند، و از نتائج مثبتى كه در اين جهان و پاداش هاى فراوانى كه در جهان ديگر در انتظار مجاهدان است باخبرند آنها مى دانند براى چه مى جنگند؟ و براى (كه ) پيكار مى كنند و در راه (چه هدف مقدسى ) فداكارى مى نمايند، و اگر در اين راه قربانى و شهيد شوند حسابشان با (كيست )؟.
اين مسير روشن و اين آگاهى ، به آنان صبر و استقامت و پايمردى مى بخشد.
اما افراد بى ايمان و يا بت پرستان ، درست نمى دانند براى چه مى جنگند؟ و براى چه كسى مبارزه مى كنند؟ و اگر در اين راه كشته شدند خون آنها را چه كسى جبران خواهد كرد؟ تنها روى يك عادت و تقليد كوركورانه و يا تعصب خشك و بى منطق به دنبال اين مكتب افتاده اند و اين تاريكى راه و نا آگاهى از هدف و ندانستن پايان كار و نتيجه مبارزه ، اعصاب آنها را سست مى كند، و توان و استقامتشان را مى گيرد، و از آنها موجودى ضعيف مى سازد.
اما به دنبال دستور سنگين فوق ، خداوند آن را چند درجه تخفيف مى دهد
و مى گويد هم اكنون خداوند به شما تخفيف داد و دانست در ميان شما افرادى ضعيف و سست هستند) (الان خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا).
سپس مى گويد: (در اين حال اگر از شما صد نفر سرباز با استقامت باشند، بر دويست نفر غلبه مى كنند و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا پيروز مى شوند) (فان يكن منكم ماة صابرة يغلبوا ماتين و ان يكن منكم الف يغلبوا الفين باذن الله ).
ولى در هر حال فراموش نكنيد كه (خداوند با صابران است ) (و الله مع الصابرين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- آيا آيه نخست منسوخ شده ؟
همانطور كه مشاهده كرديم آيه نخست ، به مسلمانان دستور مى دهد كه حتى اگر لشگر دشمن ده برابر آنها باشد از مقابله با آنها سرباز نزنند، در حالى كه در آيه دوم نسبت را به دو برابر تنزل داده است .
اين اختلاف ظاهرى سبب شده كه بعضى حكم آيه اول را بوسيله آيه دوم منسوخ بدانند، و يا آيه اول را بر يك حكم مستحب و آيه دوم را بر يك حكم واجب حمل كنند، يعنى اگر تعداد دشمنان حداكثر دو برابر تعداد مسلمانان باشد وظيفه دارند از ميدان جهاد عقب نشينى نكنند، اما اگر بيش از دو برابر باشد تا ده برابر مى توانند از جهاد خوددارى كنند، اما بهتر آن است كه باز هم دست از جهاد بر ندارند.
ولى جمعى از مفسران را عقيده بر اين است كه اختلاف ظاهرى كه بين دو آيه ديده مى شود نه دليل بر نسخ است و نه دليل بر استحباب ، بلكه هر يك از اين دو حكم مورد معينى دارد: به هنگامى كه مسلمانان گرفتار ضعف و سستى شوند و در ميان آنها افراد تازه كار و ناآزموده و ساخته نشده بوده باشند مقياس سنجش همان
نسبت دو برابر است ، ولى به هنگامى كه افراد ساخته شده و ورزيده و قوى الايمان همانند بسيارى از رزمندگان بدر بوده باشند اين نسبت تا ده برابر ترقى مى كند.
بنابراين دو حكم مذكور در دو آيه ، مربوط به دو گروه مختلف و در شرائط متفاوت است ، و به اين ترتيب نسخى در اينجا وجود ندارد و اگر مى بينيم در بعضى از روايات تعبير به نسخ شده است بايد توجه داشته باشيم كه (نسخ در لسان روايات مفهوم وسيعى دارد كه تخصيص را هم شامل مى شود).
2- افسانه موازنه قوا
آيات فوق به هر صورت اين حكم مسلم را در بر دارد كه مسلمانان هرگز نبايد در انتظار موازنه ظاهرى قوا با دشمن بنشينند بلكه گاهى با دو برابر جمعيت خود و گاهى حتى با ده برابر بايد به مقابله برخيزند و به عذر كمبود نفرات از برابر دشمن فرار نكنند، و جالب اينكه در بيشتر ميدانهاى جنگى اسلام تعادل قوا به سود دشمن بهم خورده بود و مسلمين غالبا در اقليت بوده اند، نه تنها در جنگهائى كه در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اتفاق افتاد، مانند بدر و احد و احزاب ، و يا جنگهائى مثل موته كه تعداد مسلمانان سه هزار نفر و حداقل عددى كه از نفرات دشمن نوشته اند يكصد و پنجاه هزار نفر بود، بلكه در جنگهائى كه بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رخ داد اين تفاوت به نحو حيرت انگيزى وجود داشت ، مثلا تعداد نفرات ارتش ‍ آزادى بخش اسلام را در جنگ با سپاه ساسانى پنجاه هزار نفر، در حالى كه تعداد سپاهيان خسروپرويز را پانصد هزار نفر نوشته اند.
در واقعه (يرموك ) كه برخورد بزرگ ارتش اسلام با سپاهيان روم بود مورخان نقل كرده اند لشگرى را كه هرقل گردآورى كرد حدود دويست هزار نفر بود، ولى ارتش اسلام از بيست و چهار هزار نفر تجاوز نمى كرد!!
و عجيبتر اين كه نوشته اند تعداد نفراتى كه از دشمن در اين ميدان به خاك افتادند بالغ بر هفتاد هزار نفر مى شد.
شك نيست كه موازنه و برترى قوا به ظاهر يكى از عوامل پيروزى است ، ولى چه چيز سبب مى شد كه اين تفاوت بزرگ و چشمگير به سود مسلمانها جبران گردد؟
پاسخ اين سئوال مهم را قرآن با سه تعبير در دو آيه فوق بيان كرده است در يكجا مى گويد: (عشرون صابرون ) (بيست نفر با استقامت ) (و ماة صابرة ) (يكصد نفر با استقامت ).
يعنى روح استقامت و پايدارى كه ثمره درخت ايمان است سبب مى شد كه هر يك نفر در برابر ده نفر استقامت كنند و بر آنها پيروز گردند.
و در جاى ديگر مى گويد (بانهم قوم لا يفقهون ) يعنى عدم آگاهى آنها از هدفشان و آگاهى شما نسبت بهدف مقدستان ، كمبود نفرات را جبران مى كند.
و در جاى ديگر تعبير به (اذن الله ) مى كند، يعنى امدادهاى الهى و كمك هاى غيبى و معنوى و لطف و رحمت پروردگار شامل حال چنين مجاهدان با ايمان و پر استقامت است .
امروز نيز مسلمانان در برابر دشمنان نيرومندى قرار دارند، اما عجب اين است كه در بسيارى از ميدانهاى جنگ نفرات مسلمين بسيار از دشمن برترى دارند، ولى باز هم اثرى از پيروزى نيست و درست در جهت عكس مسلمين نخستين گام بر مى دارند.
اينها بخاطر آن است كه آگاهى كافى متاءسفانه در مسلمانان امروز نيست ، روح استقامت را به خاطر تسليم شدن در برابر عوامل فساد و زرق و برق مادى از دست داده اند، حمايتهاى الهى نيز بخاطر آلودگى به گناه از آنها سلب شده است در نتيجه به چنين سرنوشتى گرفتار شده اند!
ولى راه بازگشت هنوز باز است و اميدواريم روزى فرا رسد كه مفهوم آيات
فوق بار ديگر در مسلمين زنده شود و به وضع ذلت بار كنونى پايان دهند.
3- جالب توجه اينكه در آيه اول كه سخن از نسبت يك و ده است براى مثال (عشرون ) يعنى بيست نفر، و (ماتين ) يعنى دويست نفر انتخاب شده ، اما در آيه دوم كه سخن از نسبت دو برابر است ، مثال يكصد نفر در برابر دويست نفر و هزار نفر در برابر دو هزار نفر انتخاب شده .
اين تفاوت مثال گويا به خاطر بيان اين حقيقت است كه افراد قوى الاراده و با ايمان حتى مى توانند از بيست نفر يك لشكر بسازند در حالى كه افراد ضعيف از چنين عدد كمى نمى توانند يك لشگر تهيه كنند بلكه بايد از چندين برابر آن لشگر فراهم سازند.
آيه و ترجمه


ما كان لنبى اءن يكون له اءسرى حتى يثخن فى الا رض تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة و الله عزيز حكيم (67)
لو لا كتب من الله سبق لمسكم فيما اءخذتم عذاب عظيم (68)
فكلوا مما غنمتم حللا طيبا و اتقوا الله إ ن الله غفور رحيم (69)
ياءيها النبى قل لمن فى اءيديكم من الا سرى إ ن يعلم الله فى قلوبكم خيرا يؤ تكم خيرا مما اءخذ منكم و يغفر لكم و الله غفور رحيم (70)
و إ ن يريدوا خيانتك فقد خانوا الله من قبل فاءمكن منهم و الله عليم حكيم (71)




ترجمه :

67- هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى (از دشمن ) بگيرد تا كاملا بر آنها پيروز گردد (و جاى پاى خود را در زمين محكم كند) شما متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد و در برابر گرفتن مالى آزاد كنيد) ولى خداوند سراى ديگر را (براى شما) مى خواهد و خداوند قادر و حكيم است .
68- اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ ، امتى را كيفر ندهد) مجازات بزرگى به خاطر چيزى كه (از اسيران ) گرفتيد به شما مى رسيد.
69- اكنون از آنچه غنيمت گرفته ايد حلال و پاكيزه بخوريد و از خدا بپرهيزيد، خداوند آمرزنده و مهربان است .
70- اى پيامبر! به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو اگر خداوند خيرى در دلهاى شما بداند (و نيات نيك و پاكى داشته باشيد) بهتر از آنچه از شما گرفته به شما مى دهد، و شما را مى بخشد، و خداوند آمرزنده و مهربان است .
71- اما اگر بخواهند با تو خيانت كنند (موضوع تازه اى نيست ) آنها پيش از اين (نيز) به خدا خيانت كردند و خداوند (شما را) بر آنها پيروز كرد و خداوند دانا و حكيم است .
تفسير
اسيران جنگى
در آيات گذشته قسمتهاى مهمى از احكام جهاد و درگيرى با دشمنان بيان شد، در آيات مورد بحث با ذكر قسمتى از احكام اسراى جنگى اين بحث تكميل مى شود، زيرا جنگها معمولا با مساءله گرفتن اسير تواءمند، و طرز رفتار با اسراى جنگى از نظر جنبه هاى انسانى و هم چنين هدفهاى جهاد فوق العاده اهميت دارد.
نخستين مطلب مهمى را كه در اين زمينه بيان مى كند، اين است كه مى گويد: (هيچ پيامبرى حق ندارد اسيران جنگى داشته باشد، تا به اندازه كافى جاى پاى خود را در زمين محكم كند و ضربه هاى كارى و اطمينان بخش بر پيكر دشمن وارد سازد) (ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض ).
(يثخن ) از ماده (ثخن ) بر وزن (شكن ) در اصل به معنى ضخامت و غلظت و سنگينى آمده است ، سپس به همين مناسبت به پيروزى و غلبه آشكار و قوت و قدرت و شدت اطلاق شده .
گروهى از مفسران (حتى يثخن فى الارض ) را به معنى مبالغه و شدت در كشتار دشمن گرفته اند و مى گويند معنى اين جمله اين است كه گرفتن اسيران جنگى بايد بعد از كشتار فراوان دشمن باشد، ولى با توجه به كلمه (فى الارض ) (در زمين ) و با توجه به ريشه اين لغت كه به معنى شدت و غلظت است ، روشن مى شود كه معنى اصلى جمله چنين نيست ، بلكه منظور اصلى تفوق كامل بر دشمن و نشان دادن قوت و قدرت و محكم كردن سيطره خود بر منطقه است .
ولى از آنجا كه گاهى در هم كوبيدن و كشتار دشمن سبب تحكيم موقعيت مسلمانان مى شود يكى از مصاديق اين جمله در شرايط خاصى كشتار دشمن مى تواند بوده باشد، نه مفهوم اصلى جمله !.
به هر حال آيه مورد بحث مسلمانان را توجه به يك نكته حساس جنگى مى دهد، و آن اينكه هيچگاه مسلمانان پيش از شكست كامل دشمن نبايد به فكر گرفتن اسير باشند، زيرا چنانكه از پاره اى از روايات استفاده مى شود، بعضى از مسلمانان تازه كار در ميدان (بدر) سعى داشتند دشمن را تا ممكن است اسير كنند، براى اينكه طبق معمول جنگهاى آن روز؛ پس از خاتمه جنگ ، مبلغ قابل ملاحظه اى به نام (فديه ) يا (فداء) مى گرفتند و اسيران را در مقابل آن آزاد مى كردند.
اين كار ممكن است بعضى از مواقع كار خوبى محسوب شود، ولى قبل از اطمينان كامل از شكست دشمن كار خطرناكى است ، زيرا مشغول شدن به گرفتن اسيران و بستن دستهاى آنها و انتقال آنان به يك محل مناسب در بسيارى از اوقات جنگجويان را از اصل هدف جنگ باز مى دارد، و چه بسا به دشمن زخم خورده امكان مى دهد كه حملات خود را تشديد و جنگجويان را در هم بكوبند، همان گونه كه در حادثه جنگ احد توجه به جمع آورى غنائم گروهى از مسلمانان را به خود مشغول ساخت ، و دشمن از فرصت استفاده كرد و ضربه نهائى خود را بر آنها وارد كرد!
بنابراين گرفتن اسير تنها در صورتى مجاز است كه اطمينان كامل از پيروزى بر دشمن حاصل شود در غير اين صورت بايد با ضربات قاطع و كوبنده و پى در پى قدرت و نيروى دشمن مهاجم را از كار بياندازد. اما به محض حصول اطمينان از اين موضوع ، هدف انسانى ايجاب مى كند كه دست از كشتن بردارند و به اسير كردن قناعت كنند.
اين دو نكته مهم (نظامى ) و انسانى در آيه فوق در عبارت كوتاهى بيان شده است .
سپس آن گروه را كه بر خلاف اين دستور رفتار كردند مورد ملامت قرار داده و مى گويد: (شما تنها به فكر جنبه هاى مادى هستيد و متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد، در حاليكه خداوند سراى جاويدان و سعادت همى شگى را براى شما مى خواهد (تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة ).
(عرض ) به معنى (امور ناپايدار) است و از آنجا كه سرمايه هاى مادى اين جهان پايدار نمى مانند (عرض الدنيا) به آنها گفته شده .
البته همانطور كه گفتيم توجه به جنبه هاى مادى اسيران جنگى و غفلت از اهداف نهائى يعنى پيروزى بر دشمن نه تنها به سعادت و پاداش اخروى لطمه مى زند، بلكه از نظر زندگى اين جهان و سربلندى و عزت و آرامش نيز زيان بخش است ، در حقيقت اين اهداف نهائى از امور پايدار اين جهان محسوب مى شود، و به تعبير ديگر نبايد به خاطر منافع آنى و زودگذر، منافع مستمر آينده را به خطر افكند!.
و در پايان آيه مى فرمايد دستور فوق در واقع آميخته اى از عزت و پيروزى و حكمت و تدبير است ، چون از ناحيه خداوند صادر شده و خداوند عزيز و حكيم است (و الله عزيز حكيم ).
در آيه بعد بار ديگر به ملامت و توبيخ كسانى كه براى تاءمين منافع زودگذر مادى مصالح مهم اجتماعى را به خطر افكندند، پرداخته ، مى گويد: (اگر فرمان سابق خدا نبود عذاب و كيفر بزرگى به خاطر اسيرانى كه گرفتيد به شما مى رسيد) (لو لا كتاب من الله سبق لمسكم فيما اخذتم عذاب عظيم )
درباره جمله (لو لا كتاب من الله سبق ) مفسران ، احتمالات گوناگون
داده اند، ولى آنچه مناسبتر با تفسير مجموع آيه است ، اين است كه : (اگر نه اين بود كه خداوند از پيش مقرر داشته است كه تا حكمى را به وسيله پيامبرش براى بندگان بيان نكرده آنها را مجازات نكند، شما را به خاطر اينكه به دنبال گرفتن اسيران به منظور جلب منافع مادى رفتيد و موقعيت ارتش اسلام و پيروزى نهائى آن را به خطر افكنديد، سخت كيفر مى داد، ولى همانگونه كه در آيات ديگر قرآن تصريح شده ، سنت پروردگار اين است كه نخست احكام را تبيين مى كند سپس متخلفين را كيفر مى دهد) مانند (و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا) (سوره اسراء آيه 15).
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت
1- ظاهر آيات فوق همانگونه كه گفتيم بحث پيرامون گرفتن اسيران جنگى است ، نه مساءله گرفتن (فديه ) بعد از جنگ ، و به اين ترتيب بسيارى از اشكالات كه در فهم تفسير آيه براى جمعى از مفسران پيدا شده خود بخود حل خواهد شد.
و نيز ملامت و سرزنش متوجه گروهى است كه قبل از پيروزى كامل مشغول گرفتن اسيران به منظور هدفهاى مادى شدند، و هيچگونه ارتباطى با شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آن دسته از مؤ منان كه هدف جهاد را تعقيب مى كردند، ندارد.
بنابراين بحثهائى از قبيل اينكه آيا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اينجا مرتكب گناهى شده و چگونه با مقام عصمت او سازگار است ، همگى بى مورد است .
همچنين احاديثى كه در بعضى از كتب اهل تسنن در تفسير آيه وارد شده و مى گويد آيه مربوط به اقدام پيامبر و مسلمانان به گرفتن فديه در مقابل اسيران جنگى بعد از جنگ بدر و قبل از اجازه خداوند است ، و اينكه تنها كسى كه مخالف
با فديه و طرفدار كشتن اسيران جنگى بود عمر يا سعد بن معاذ بود و پيامبر درباره او فرمود اگر عذابى از طرف خدا نازل مى شد هيچ كس از ما جز عمر و يا سعد بن معاذ نجات نمى يافت !! همه اين بحثها بى اساس و اين گونه روايات از تفسير آيه به كلى بيگانه است ، بخصوص اينكه نشانه جعل در اين احاديث كاملا ظاهر است ، زيرا مقام عمر يا سعد بن معاذ را حتى بالاتر از مقام پيامبر قرار داده است !!
2- آيات فوق هيچگونه مخالفتى با گرفتن فداء و آزاد ساختن اسيران جنگى در صورتى كه مصلحت جامعه اسلامى ايجاب كند، ندارد بلكه مى گويد نبايد مجاهدين به اين منظور دست به گرفتن اسير بزنند، بنابراين با آيه 4 سوره محمد از هر نظر موافق است آنجا كه مى گويد: فاذالقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق فاما منا بعد و اما فداء:
(هنگامى كه با كافران (و دشمنانى كه حق حيات براى شما قائل نيستند) در ميدان جنگ روبرو شديد، ضربات خود را بر گردن آنان فرود آريد تا هنگامى كه بر آنها غلبه كنيد، در اين هنگام ديگر آنها را نكشيد بلكه ببنديد و اسير سازيد، سپس يا آنها را بدون گرفتن (فداء) و يا با گرفتن (فداء) آزاد كنيد).
ولى در اينجا به يك نكته بايد توجه داشت و آن اينكه هرگاه در ميان اسيران جنگى افراد خطرناكى وجود داشته باشند كه آزادى آنها، موجب برافروخته شدن مجدد آتش جنگ و به خطر افتادن پيروزى گردد، مسلمانان حق دارند اينگونه افراد خطرناك را نابود كنند، دليل اين موضوع در خود آيه و در تعبير (يثخن ) و (اثخنتموهم ) نهفته شده است .
به همين دليل در پاره اى از روايات وارد شده كه پيامبر دستور داد دو نفر از اسيران جنگ بدر را به نام (عقبة ابن ابى معيط) و (نضر بن حارث ) را به قتل برسانند. و هيچ گونه فدائى از آنان نپذيرند. (تفسير نور الثقلين جلد 2 صفحه 135)
3- در آيات بالا بار ديگر تاءكيدى پيرامون مساءله آزادى اراده انسان و نفى مكتب جبر ديده مى شود، زيرا مى گويد خداوند براى شما سراى جاويدان مى خواهد در حالى كه گروهى از شما در بند منافع مادى زودگذر هستيد.
در آيه بعد اشاره به يكى ديگر از احكام اسيران جنگى و آن مساءله گرفتن (فداء) شده است .
بطوريكه در بعضى از روايات كه در مورد (شاءن نزول ) آيات مورد بحث وارد شده ، مى خوانيم : بعد از پايان جنگ بدر و گرفتن اسيران جنگى و پس از آنكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كه دو نفر از اسيران خطرناك (عقبة ) و (نضر) را گردن بزنند، گروه انصار به وحشت افتادند كه نكند اين دستور درباره ساير اسيران اجرا شود (و از گرفتن فدا محروم بمانند) لذا به پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كردند ما هفتاد نفر را كشته و هفتاد نفر را اسير كرديم و اينها از قبيله تو و اسيران تواند، آنها را به ما ببخش تا در برابر آزادى آنها (فداء) بگيريم (پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم در انتظار نزول وحى آسمانى در اين باره بود) آيات مورد بحث نازل شد و اجازه گرفتن (فداء) در مقابل آزادى اسيران داد.
و نيز در روايت نقل شده كه بيشترين مبلغى كه براى آزادى اسيران تعيين شده بود چهار هزار درهم و كمترين مبلغ هزار درهم بود. هنگامى كه اين موضوع به گوش قريش رسيد، يكى پس از ديگرى مبلغ (فداء) را فرستادند تا اسيران خود را آزاد كنند.
عجيب اينكه داماد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (ابى العاص ) نيز در ميان اسيران بود، دختر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يعنى زينب همسر ابوالعاص گردنبندى را كه (خديجه ) در عروسيش به او داده بود به عنوان (فداء) نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرستاد. هنگامى كه
چشم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به گردنبند افتاد خاطره خديجه آن زن فداكار و مجاهد در نظرش مجسم شد، فرمود خدا رحمت كند خديجه را، اين گردنبندى است كه جهيزيه دخترم (زينب ) قرار داد (و طبق بعضى ديگر از روايات به احترام خديجه از پذيرفتن گردنبند خوددارى كرد، و براى رعايت حقوق مسلمانان موافقت آنها را در اين كار جلب نمود).
سپس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (ابوالعاص ) را آزاد كرد، به شرط اينكه دخترش زينب را (كه قبل از اسلام به همسرى ابوالعاص در آورده بود) به مدينه نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بفرستد، او نيز اين شرط را پذيرفت و بعدا هم به آن وفا كرد.
به هر حال آيه فوق به مسلمانان اجازه مى دهد كه از اين غنيمت جنگى (يعنى مبلغى را كه در برابر آزادى اسيران مى گرفتند) استفاده كنند و مى گويد: (از آنچه به غنيمت گرفته ايد، حلال و پاكيزه بخوريد و بهره گيريد) (فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا).
اين جمله ممكن است معنى وسيعى داشته باشد، و علاوه بر موضوع فداء ساير غنائم را نيز شامل شود.
سپس به آنها دستور مى دهد كه (تقوى را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد). (و اتقوا الله ).
اشاره به اينكه مباح بودن اينگونه غنائم نبايد سبب شود كه هدف مجاهدين در ميدان جهاد جمع غنيمت و يا گرفتن اسير به خاطر (فداء) باشد.
و اگر در گذشته چنين نيات زشتى در دل داشتند، بيرون كنند، و نسبت
به گذشته وعده عفو و آمرزش مى دهد و مى گويد: (خداوند غفور و رحيم است ) (ان الله غفور رحيم ).
آيا گرفتن فداء منطقى و عادلانه است ؟
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه گرفتن مبلغى در برابر آزاد ساختن اسيران چگونه با اصول عدالت سازگار مى باشد؟ و آيا اين يك نوع انسان فروشى نيست ؟
ولى با كمى دقت پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، كه (فداء) در حقيقت يك نوع غرامت جنگى است زيرا در هر جنگى مقدار زيادى از سرمايه هاى اقتصادى و نيروى انسانى از ميان مى رود، گروهى كه به حق مى جنگند حق دارند پس از پايان جنگ جبران خسارات خود را از دشمن بخواهند، يكى از طرق گرفتن خسارت مساءله (فداء) است ، و با توجه به اينكه مبلغ (فداء) در آن روز درباره اسيران ثروتمند چهار هزار درهم و درباره افراد كم ثروت يكهزار درهم ، تعيين شده بود، معلوم مى شود كه مجموع اموالى كه از اين راه از قريش گرفته شد چندان قابل ملاحظه نبود حتى پاسخگوى خسارتهاى مالى و انسانى كه بر سپاه اسلام وارد شده بود، محسوب نمى شد.
از اين گذشته اموال زيادى از مسلمانان در مكه به هنگامى كه مجبور شدند بر اثر فشار قريش ، به مدينه هجرت كنند در دست دشمن باقى مانده بود، و از اين نظر نيز مسلمانان حق داشتند كه آنرا جبران كنند.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه گرفتن فداء جنبه الزامى ندارد، و حكومت اسلامى مى تواند در صورتى كه صلاح ببيند، اسيران جنگى را مبادله كند، و يا بدون گرفتن هيچ گونه امتيازى آزاد سازد چنانكه در آيه 4 سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آن اشاره شده و تفسير آن به خواست خدا خواهد آمد.
مساءله مهم ديگرى كه در مورد اسيران جنگى وجود دارد موضوع اصلاح و تربيت و هدايت آنها است ، اين موضوع در مكتبهاى مادى ممكن است مطرح نباشد، ولى در جهادى كه براى آزادى و اصلاح انسانها و تعميم حق و عدالت صورت مى گيرد، حتما مطرح است .
لذا در چهارمين آيه مورد بحث به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه اسيران را با بيان دلگرم كننده اى به سوى ايمان و اصلاح روش خود دعوت و تشويق كند، و مى گويد: اى پيامبر به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو اگر خداوند در دلهاى شما خير و نيكى بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده ، به شما مى بخشد)،
(يا ايها النبى قل لمن فى ايديكم من الاسرى ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا يؤ تكم خيرا مما اخذ منكم )
منظور از كلمه (خيرا) در جمله (ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا) همان ايمان و پذيرش اسلام است و منظور از (خيرا) در جمله بعد پاداشهاى مادى و معنوى است كه در سايه اسلام و ايمان عايد آنها مى شود، و به مراتب بالاتر از مبلغى است كه به عنوان فداء پرداخته اند.
علاوه بر اين پاداشها لطف ديگرى نيز درباره شما كرده و گناهانى را كه در سابق و قبل از پذيرش اسلام مرتكب شديد، مى بخشد، و خداوند آمرزنده و مهربان است ). (و يغفر لكم و الله غفور رحيم )
و از آنجا كه ممكن بود بعضى از اسيران از اين برنامه سوء استفاده كنند و با اظهار اسلام به قصد خيانت و انتقامجوئى در صفوف مسلمانان درآيند، در آيه بعد هم به آنها اخطار مى كند، و هم به مسلمانان هشدار مى دهد و مى گويد: (و اگر بخواهند به تو خيانت كنند چيز تازه اى نيست ، آنها پيش از اين هم به خدا خيانت كردند)، (و ان يريدوا خيانتك فقد خانوا الله من قبل ).
چه خيانتى از اين بالاتر كه نداى فطرت را نشنيده گرفته و حكم عقل را پشت سر انداختند، و براى خدا شريك و شبيه قائل شدند، و آئين خرافى بت پرستى را جانشين توحيد ساختند.
ولى اينها نبايد فراموش كنند كه (خداوند تو و يارانت را بر آنها پيروز كرد) (فامكن منهم ).
در آينده نيز اگر راه خيانت را بپويند به پيروزى نخواهند رسيد، باز هم گرفتار شكست خواهند شد.
خداوند از نيات آنها آگاه است و دستوراتى را كه درباره اسيران داده است بر طبق حكمت مى باشد، زيرا (خداوند عليم و حكيم است ) (و الله عليم حكيم ).
در تفسيرهاى شيعه و اهل سنت در ذيل دو آيه فوق نقل شده كه گروهى از انصار از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه خواستند كه از (عباس ) عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در ميان اسيران بدر بود به احترام آن حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فديه گرفته نشود، ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (و الله لاتذرون منه درهما) يعنى به خدا سوگند، حتى از يك درهم آن نيز صرف نظر نكنيد. (اگر گرفتن فداء قانون خدا است بايد درباره همه حتى عموى من اجرا شود، و فرق ميان او و سايرين نباشد).
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عباس فرمود از طرف خودت و فرزند برادرت (عقيل بن ابى طالب ) بايد فداء دهى ، عباس ‍ (كه علاقه خاصى به مال داشت ) گفت اى محمد! مى خواهى مرا چنان فقير كنى كه دست پيش روى طايفه قريش دراز كنم ؟! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفت از همان ذخيره اى كه نزد همسرت ام الفضل گذاردى و گفتى اگر من در ميدان جنگ كشته شدم ، اين مال را مخارج خود و فرزندانت قرار ده ، فديه را بپرداز!
عباس از اين موضوع سخت در تعجب فرو رفت ، و گفت چه كسى اين خبر را به تو داده ؟ (در حالى كه كاملا محرمانه بوده است ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود
جبرئيل از طرف خداوند.
عباس گفت سوگند به كسى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آن سوگند ياد مى كند، هيچ كس جز من و همسرم از اين راز آگاهى نداشت ، سپس گفت (اشهد انك رسول الله ) و مسلمان شد.
همه اسيران بدر پس از آزادى به مكه بازگشتند، جز (عباس ) و (عقيل ) و (نوفل ) كه قبول اسلام كردند و در مدينه ماندند، و آيات فوق اشاره به وضع آنها مى كند.
در مورد اسلام آوردن عباس در بعضى از تواريخ چنين آمده كه پس از قبول اسلام به مكه بازگشت ، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به وسيله نامه از توطئه هاى مشركان آگاه مى ساخت سپس قبل از سال هشتم هجرت سال فتح مكه به مدينه هجرت نمود.
در كتاب (قرب الاسناد) از امام باقر (عليه السلام ) از پدرش امام سجاد (عليه السلام ) چنين نقل شده كه روزى اموال قابل ملاحظه اى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آوردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رو به عباس كرد و فرمود عبايت را بگشا، و قسمتى از اين مال را برگير، عباس چنين كرد، سپس پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود اين از همان است كه خداوند فرموده و آيه (يا ايها النبى قل لمن فى ايديكم ...) را تلاوت كرد.
اشاره به اينكه وعده خدا راجع به جبران اموالى كه از شما گرفته شده هم اكنون عملى شد.
و از اين حديث معلوم مى شود، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درصدد بود اسيرانى را كه اسلام آوردند به نحو احسن تشويق و اموالى را كه پرداخته اند به طرز بهترى جبران كند.
آيه و ترجمه


إ ن الذين اءمنوا و هاجروا و جهدوا باءمولهم و اءنفسهم فى سبيل الله و الذين ءاووا و نصروا اءولئك بعضهم اءولياء بعض والذين اءمنوا و لم يهاجروا ما لكم من وليتهم من شى ء حتى يهاجرو اءو إ ن استنصروكم فى الدين فعليكم النصر إ لا على قوم بينكم و بينهم ميثق والله بما تعملون بصير (72)
والذين كفروا بعضهم اءولياء بعض إ لا تفعلوه تكن فتنة فى الا رض و فساد كبير (73)
والذين اءمنوا و هاجروا وجهدوا فى سبيل الله و الذين ءاووا و نصروا اءولئك هم المؤ منون حقا لهم مغفرة و رزق كريم (74)
والذين اءمنوا من بعد و هاجروا و جهد وا معكم فاءولئك منكم و اءولوا الا رحام بعضهم اءولى ببعض فى كتب الله إ ن الله بكل شى ء عليم (75)




ترجمه :

72- آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نمودند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، اولياء (ياران و مسئولان و مدافعان ) يكديگرند، و آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند هيچگونه ولايت (و تعهد و مسئوليت ) در برابر آنها نداريد تا هجرت كنند و (تنها) اگر از شما در (حفظ) دين (خود) يارى طلبند بر شما است كه آنها را يارى كنيد جز برضد گروهى كه
ميان شما و آنها پيمان (ترك مخاصمه ) است و خداوند به آنچه عمل مى كنيد بينا است .
73- و آنها كه كافر شدند اولياء (و ياران و مدافعان ) يكديگرند، اگر (اين دستور را) انجام ندهيد فتنه و فساد عظيمى در زمين روى ميدهد.
74- و آنها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و جهاد در راه خدا كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى كردند، آنان مؤ منان حقيقى اند، براى آنها آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شايسته اى است .
75- و آنها كه بعدا ايمان آوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند از شما هستند و خويشاوندان نسبت به يكديگر (از ديگران ) در احكامى كه خدا مقرر داشته سزوارترند خداوند به همه چيز دانا است
تفسير
چهار گروه مختلف اين آيات كه آخرين فصل سوره انفال است بحثى را درباره مهاجرين و انصار و گروههاى ديگر مسلمين و ارزش وجودى هر يك از آنان ، مطرح كرده و بحثهاى گذشته پيرامون جهاد و مجاهدان را بدين وسيله تكميل مى كند.
به تعبير ديگر در اين آيات نظام جامعه اسلامى از نظر پيوندهاى مختلف بيان شده است ، زيرا برنامه (جنگ ) و (صلح ) مانند ساير برنامه هاى عمومى بدون در نظر گرفتن يك پيوند صحيح اجتماعى ممكن نيست .
در اين آيات سخن از پنج گروه كه چهار گروه آن از مسلمانان و يك گروه از غير مسلمانانند به ميان آمده است : آن چهار گروه عبارتند از:
1- مهاجران نخستين
2- انصار و ياران مدينه
3- آنها كه ايمان آوردند ولى مهاجرت نكردند.
4- آنها كه بعدا ايمان آوردند و به مهاجران پيوستند.
در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه پناه دادند و يارى كردند اولياء و هم پيمان و مدافعان يكديگرند) (ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض ).
در اين قسمت از آيه اشاره بدو گروه اول و دوم شده است ، يعنى مؤ منانى كه در مكه ايمان آورده بودند و پس از آن به مدينه هجرت كردند، و مؤ منانى كه در مدينه به پيامبر ايمان آوردند و به يارى و حمايت او و مهاجران برخاستند، و آنها را اولياء و حاميان و متعهدان در برابر يكديگر معرفى مى كند.
جالب توجه اينكه براى گروه نخست چهار صفت بيان كرده اول ايمان ، دوم هجرت ، و سوم جهاد مالى و اقتصادى (از طريق صرف نظر كردن از اموال خود در مكه و يا صرف كردن از اموال خويش در غزوه بدر و مانند آن ) و چهارم جهاد با خون و جان خويش در راه خدا
و در مورد (انصار) دو صفت ذكر شده نخست (ايواء) (پناه دادن ) دوم يارى كردن
و با ذكر جمله (بعضهم اولياء بعض ) همه را در برابر يكديگر متعهد و مسئول مى داند.
در حقيقت اين دو گروه در بافت جامعه اسلامى يكى به منزله (تار) و ديگرى به منزله (پود) بود و هيچ كدام از ديگرى بى نياز نبود.
سپس به گروه سوم اشاره كرده ، مى گويد: (آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند و به جامعه نوين شما نپيوستند هيچگونه ولايت و تعهد و مسئوليتى در برابر آنها نداريد تا اقدام به هجرت كنند) (و الذين آمنوا و لم يهاجروا
ما لكم من ولايتهم من شى ء حتى يهاجروا)
و در جمله بعد تنها يك نوع حمايت و مسئوليت را استثنا كرده و آنرا درباره اين گروه اثبات مى كند و مى گويد: (هرگاه اين گروه (مؤ منان غير مهاجر) از شما بخاطر حفظ دين و آئينشان يارى بطلبند (يعنى تحت فشار شديد دشمنان قرار گيرند) بر شما لازم است كه بيارى آنها بشتابيد) (و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر).
(مگر زمانى كه مخالفان آنها جمعيتى باشند كه ميان شما و آنان پيمان ترك مخاصمه بسته شده ) (الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق )
و به تعبير ديگر لزوم دفاع از آنان در صورتى است كه در برابر دشمنان مشترك قرار گيرند اما اگر در برابر كفارى كه با شما پيمان بسته اند واقع شوند احترام به پيمان از دفاع از اين گروه بيحال لازمتر است !.
و در پايان آيه براى رعايت حدود اين مسئوليتها و دقت در انجام اين مقررات مى گويد (و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بصير و بينا است ) (و الله بما تعملون بصير)
همه اعمال شما را مى بيند و از تلاشها و كوششها و مجاهدتها و احساس مسئوليتها آگاه است ، همچنين از بى اعتنائى و سستى و تنبلى و عدم احساس مسئوليت در برابر اين وظائف بزرگ با خبر مى باشد!.
در آيه دوم به نقطه مقابل جامعه اسلامى ، يعنى جامعه كفر و دشمنان اسلام اشاره كرده و مى گويد: (آنها كه كافر شدند بعضى اولياى بعضى ديگرند) (و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض )
يعنى پيوند آنها تنها با خودشان است ، و شما حق نداريد با آنها پيوندى داشته باشيد، و از آنها حمايت كنيد و يا آنها را به حمايت خود دعوت نمائيد،
نه به آنها پناه دهيد و نه از آنها پناه بخواهيد، و بطور خلاصه آنها نبايد در تار و پود جامعه اسلامى داخل باشند، و نه شما در تار و پود جامعه آنها.
سپس به مسلمانان هشدار مى دهد كه اگر (اين دستور مهم اسلامى را ناديده بگيريد، فتنه و فساد عظيمى در زمين و در محيط جامعه شما به وجود خواهد آمد)
(تفعلوه تكن فتنة فى الارض و فساد كبير)
چه فتنه و فسادى از اين بالاتر كه خطوط پيروزى شما محو مى گردد و دسائس دشمنان در جامعه شما كارگر مى شود، و نقشه هاى شوم آنها در راه برانداختن آئين حق و عدالت از نو جان مى گيرد.
در آيه بعد بار ديگر روى اهميت مقام مهاجران و انصار و موقعيت و تاثير و نفوذ آنها در پيشبرد اهداف جامعه اسلامى تكيه كرده و از آنها به اينگونه تقدير مى كند:
(آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنها كه پناه دادند و يارى كردند، مؤ منان حقيقى و راستين هستند) (و الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك هم المؤ منون حقا)
زيرا در روزهاى سخت و دشوار و ايام غربت و تنهائى اسلام هر يك به نوعى به يارى آئين خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شتافتند.
و (آنها به خاطر اين فداكاريهاى بزرگ آمرزش و روزى شايسته اى خواهند داشت ) (لهم مغفرة و رزق كريم )
هم در پيشگاه خدا و جهان ديگر از مواهب بزرگى برخور دارند و هم بهره اى شايسته از عظمت و سربلندى و پيروزى و امنيت و آرامش در اين جهان خواهند داشت .
در آخرين آيه ، به چهارمين گروه مسلمانان يعنى مهاجران بعدى اشاره كرده ، مى گويد (آنها كه بعد از اين ايمان بياورند و هجرت كنند و با شما در جهاد شركت جويند آنها نيز از شمايند) (و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم )
يعنى جامعه اسلامى يك جامعه مدار بسته و انحصارى نيست ، بلكه درهايش به سوى همه مؤ منان و مهاجران و مجاهدان آينده نيز گشوده است ، هر چند مهاجران نخستين مقام و منزله خاصى دارند، ولى اين برترى به آن معنى نيست كه مؤ منان و مهاجران آينده كه در زمان نفوذ و پيشرفت اسلام به آن گرويدند و به سوى آن آمدند، جزء بافت جامعه اسلامى نباشند.
و در پايان آيه اشاره به ولايت و اولويت خويشاوندان نسبت به يكديگر كرده ، مى گويد: (خويشاوندان (نيز) نسبت به يكديگر و در احكامى كه خداوند بر بندگانش مقرر داشته اولويت دارند) (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ).
در حقيقت در آيات گذشته سخن از ولايت و اولويت عمومى مسلمانان نسبت به يكديگر بود و در اين آيه اخير تاءكيد مى كند كه اين ولايت و اولويت در مورد خويشاوندان به صورت قويتر و جامعترى است ، زيرا خويشاوندان مسلمان علاوه بر ولايت ايمان و هجرت ، ولايت خويشاوندى نيز دارند.
به همين جهت آنها از يكديگر ارث مى برند، در حالى كه غير خويشاوندان از يكديگر ارث نمى برند.
بنابر اين آيه اخير تنها حكم ارث را بيان نمى كند، بلكه معنى وسيعى دارد كه ارث هم جزء آن است و اگر مشاهده مى كنيم كه در احكام ارث در روايات اسلامى و در تمام كتب فقهى به اين آيه و آيه مشابه آن در سوره احزاب استدلال شده ، دليل بر اين نيست كه منحصر به مساءله ارث باشد، بلكه مى تواند روشنگر
يك قانون كلى كه ارث هم بخشى از آن است ، بوده باشد.
و لذا مى بينيم در مساءله جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در مفهوم ارث مالى داخل نيست به اين آيه در بعضى از روايات اسلامى استدلال شده است ، و نيز در مساءله غسل ميت و مانند آن به همين آيه براى اولويت خويشاوندان استدلال كرده اند.
با توجه به آنچه در بالا گفته شد، روشن مى شود كه اصرار جمعى از مفسران بر اينكه آيه اخير منحصرا مساءله ارث را بيان مى كند، بى دليل است ، و اگر بخواهيم چنين تفسيرى را انتخاب كنيم تنها راهش اين است كه آن را به صورت يك استثنا از ولايت مطلقه اى كه در آيات گذشته براى عموم مهاجران و انصار بيان شده است ، بدانيم ، و بگوئيم آيه اخير مى گويد ولايت عمومى مسلمانان نسبت به يكديگر شامل ارث نمى شود.
و اما احتمال اينكه آيات گذشته شامل ارث هم بشود، و سپس آيه اخير اين حكم را نسخ كرده باشد، بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا ارتباط مفهومى و پيوستگى اين آيات با يكديگر از نظر معنوى ، و حتى شباهت لفظى ، نشان مى دهد كه همه با هم نازل شده است ، و از اين رو نمى تواند ناسخ و منسوخ بوده باشد.
و به هر حال مناسب ترين تفسير با مفهوم آيات همان است كه در آغاز گفتيم .
و در آخرين جمله اين آيه كه آخرين جمله سوره انفال است ، مى فرمايد (خداوند به هر چيزى دانا است ). (ان الله بكل شى ء عليم )
تمام احكامى را كه در زمينه (انفال ) و (غنائم جنگى ) و (نظام جهاد) و (صلح ) و (احكام اسيران جنگى ) و مسائل مربوط به (هجرت ) و مانند آن در اين سوره نازل كرده است همه را روى حساب و برنامه دقيقى بيان نموده كه با روح جامعه انسانى و عواطف بشرى و مصالح همه جانبه آنها كاملا منطبق است .
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
نكته ها
1- (هجرت و جهاد)
بررسى تاريخ اسلام نشان مى دهد كه اين دو موضوع دو عامل اصيل در پيروزى اسلام در برابر دشمنان نيرومند بوده ، اگر هجرت نبود اسلام در محيط خفقان آور مكه از ميان مى رفت ، و اگر جهاد نبود اسلام هيچگاه رشد و نمو نمى كرد.
هجرت اسلام را از شكل منطقه اى بيرون بيرون آورد و در شكل جهانى قرار داد، و جهاد به مسلمانان آموخت كه اگر تكيه بر قدرت نكنند دشمنانى كه پايبند منطق و حرف حساب نيستند هيچگونه حقى براى آنها قائل نخواهند شد!.
هم اكنون براى نجات اسلام از بنبستها و شكستن موانع مختلفى كه دشمنان از هر سو در برابر آن ايجاد كرده اند راهى جز احياى اصل هجرت و (جهاد) نيست ، هجرت صداى آنها را بگوش جهانيان مى رساند و دلهاى آماده و نيروهاى سازنده و اقوامى را كه تشنه حق و عدالتند در اختيار آنها مى گذارد و جهاد به آنها حركت و حيات مى بخشد و مخالفان لجوجى را كه جز منطق زور بگوششان فرو نمى رود از سر راه خود بر مى دارد.
در اسلام چند هجرت واقع شد:
هجرت مسلمانان مكه به (حبشه ) كه هم بذر اسلام را در بيرون جزيره عرب پاشيد و هم سنگرى براى مسلمانان معدود نخستين در برابر فشار شديد دشمن بود.
و هجرت پيامبر و مسلمانان نخستين به مدينه ، اين مهاجران كه گاهى از آنها به مهاجرين بدر تعبير مى شود اهميت فوق العاده اى در تاريخ اسلام دارند، زيرا به ظاهر به سوى يك آينده كاملا تاريك حركت كردند، و در حقيقت براى خدا از همه سرمايه هاى مادى خود چشم پوشيدند.
اين مهاجران كه از آنها به (المهاجرون الاولون ) تعبير مى شود در
حقيقت سنگ زير بناى كاخ پر شكوه اسلام را تشكيل داده بودند، و قرآن از آنها با عظمت خاصى سخن مى گويد چرا كه از فداكارترين مسلمانها محسوب مى شدند.
و (هجرت ثانيه ) كه به هجرت گروهى از مسلمانان بعد از صلح حديبيه و بدست آمدن يك محيط نسبتا امن بدنبال اين صلح صورت گرفت گفته مى شود و گاهى به هجرت تمام كسانى كه بعد از واقعه بدر تا زمان فتح مكه به مدينه مهاجرت كردند اين عنوان گفته مى شود.
پس از فتح مكه هجرت به آن صورت سابق يعنى حركت از مكه به مدينه از ميان رفت ، زيرا مكه تبديل به يك شهر اسلامى شد و حديث لا هجرة بعد الفتح كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده اشاره به همين موضوع است .
ولى اين سخن به آن مفهوم نيست كه مسئله (هجرت ) در اسلام به كلى منتفى شد، آنچنان كه بعضى پنداشته اند بلكه موضوع هجرت از مكه به مدينه منتفى گشت ، و گرنه هر گاه شرائطى همانند شرائط زندگى مسلمانان نخستين پيدا شود قانون هجرت درباره آنها به قوت خود باقى است و تا آن روز كه اسلام سراسر جهان را بگيرد بر قرار خواهد بود.
متاءسفانه امروز مسلمانان بر اثر فراموش كردن اين اصل مهم اسلامى غالبا در لاك خود فرو رفتهاند، در حالى كه مبشران مسيحى و مبلغان فرق ضاله و مذاهب استعمارى بشرق و غرب و شمال و جنوب دنيا مهاجرت مى كنند حتى به ميان قبائل وحشى و آدمخوار و حتى به مناطق قطب شمال و جنوب زمين ، در واقع اين دستور از آن مسلمان ها است ، و عملش از ديگران !.
عجب تر اينكه در اطراف شهرهاى بزرگ اسلامى روستاهاى زيادى گاهى با فاصله چند فرسخ وجود دارد كه از مسائل اسلامى بيخبر و گاهى حتى رنگ يك مبلغ اسلامى را به خود نديده اند، لذا محيط آنها محيط آماده اى است براى نشو و نماى جرثومه هاى فساد و مذاهب ساختگى و استعمارى ، و معلوم نيست مسلمانان
امروز كه وارث مهاجران اولين هستند چه پاسخى در برابر خدا براى اين وضع فراهم ساخته اند؟! گرچه اخيرا حركتى در اين زمينه ديده مى شود.
ولى هرگز كافى نيست . بهر حال موضوع هجرت و نقش آن در تاريخ و سرنوشت مسلمانان مهم تر از آن است كه با اين مختصر بتوان تمام جوانب آنرا بررسى كرد. (در جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 89 به بعد نيز در اين باره سخنانى داشتيم ، در آينده نيز ذيل آيات مناسب بخواست خدا باز سخن خواهيم گفت ).
2 مبالغه و اغراق در تنزيه صحابه
جمعى از برادران اهل سنت از احترام و اهميتى كه قرآن براى (مهاجران اولين ) قائل شده خواسته اند چنين استفاده كنند كه آنها تا پايان عمر مرتكب هيچگونه خلافى نشدند، و بايد بدون چون و چرا، همه را بدون استثنا محترم بشماريم سپس اين موضوع را به همه (صحابه ) به خاطر تمجيدى كه قرآن از آنها در جريان بيعت رضوان و غير آن كرده ، تعميم داده اند، و عملا صحابه را بدون در نظر گرفتن اعمالشان ، انسانهاى استثنائى شمرده و اجازه هر گونه نقد و و بررسى در كارهايشان را از خود سلب كرده اند.
از جمله مفسر معروف نويسنده المنار ذيل آيات مورد بحث حمله شديدى به شيعه كرده كه چرا آنها روى بعضى از مهاجران اولين انگشت مى گذارند و انتقاد مى كنند؟!!. در حالى كه توجه ندارند اينگونه اعتقاد درباره صحابه چه تضادى با روح اسلام و تاريخ آن دارد؟!.
شك نيست كه (صحابه ) مخصوصا مهاجران نخستين احترام خاصى دارند، ولى اين احترام تا آن زمانى بوده است كه در مسير صحيح گام بر مى داشتند و فداكارى به خرج مى دادند اما از آن روز كه گروهى از صحابه از مسير واقعى
اسلام منحرف شدند مسلمان قضاوت قرآن درباره آنها چيز ديگرى خواهد بود.
فى المثل ما چگونه مى توانيم (طلحه ) و (زبير) را در برابر شكستن بيعت و مخالفت با پيشوائى كه گذشته از تصريح پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طرف عموم مسلمانان و حتى خودشان انتخاب شده بود، تبرئه كنيم ؟ ما چگونه مى توانيم دامن آنها را از خون هفده هزار مسلمان كه در ميدان جنگ جمل به خاك ريخته شد بشوئيم ، كسى كه خون يك نفر بيگناه را به زمين بريزد هيچ عذرى در پيشگاه خدا نخواهد داشت ، هر كس كه باشد، تا چه رسد به اين عده زياد اصولا مگر مى توان هم (على و و يارانش ) را در ميدان جنگ جمل بر حق داشت و هم (طلحه و زبير) و بعضى ديگر از صحابه را كه به آنها پيوسته بودند؟
آيا هيچ منطق و عقلى اين تضاد روشن را مى پذيرد؟ آيا مى توانيم با عنوان (تنزيه صحابه ) چشم روى هم بگذاريم و آنها را (تافته جدا بافته ) بدانيم و سراسر تاريخ اسلام را بعد از پيامبر بدست فراموشى بسپاريم و ضابطه اسلامى (ان اكرمكم عند الله اتقاكم ) را زير پا بگذاريم ؟! اين چه قضاوت غير منطقى است ؟
اصولا چه مانعى دارد كه شخص يا اشخاصى يك روز در صف بهشتيان و طرفداران حق باشند و روز ديگرى در صف دوزخيان و دشمنان حق قرار گيرند؟ مگر همه كس معصومند؟ مگر اين همه دگرگونى در حالات اشخاص با چشم خود نديده ايم ؟
داستان (اصحاب رده ) يعنى مرتد شدن جمعى از مسلمانان بعد از رحلت پيغمبر را همه اعم از شيعه و اهل سنت در كتابهاى خود نقل كرده اند كه خليفه اول به جنگ با آنها برخاست و آنها را بر سر جاى خود نشاند آيا هيچيك از (اصحاب رده ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نديده و در صف صحابه نبودند؟!
شگفت انگيزتر اينكه براى نجات از اين تضاد و بنبست عجيب بعضى
موضوع (اجتهاد) را دستاويز قرار داده و مى گويند افرادى مانند (طلحه و زبير) و (معاويه )! و همكاران آنها مجتهد بودند و اشتباه كردند، اما گناهى از آنها سر نزد بلكه اجر و پاداش در برابر همين اعمالشان از خداوند خواهند گرفت !!
راستى چه منطق رسوائى است ؟ مگر قيام بر ضد جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و شكستن پيمان ، و ريختن خون هزاران بى گناه آنهم بخاطر جاهطلبى ، و رسيدن به مال و مقام ، موضوع پيچيده و نامعلومى است كه كسى از زشتى آن با خبر نباشد؟ آيا ريختن آن همه خون بى گناهان در پيشگاه خداوند اجر و پاداش دارد؟!
اگر ما اين چنين بخواهيم گروهى از صحابه را كه مرتكب جناياتى شدند تبرئه كنيم بطور مسلم هيچ گنهكارى در دنيا وجود نخواهد داشت و با اين منطق همه قاتلان و جانيان و جباران را تبرئه خواهيم كرد.
اينگونه دفاعهاى بيرويه از صحابه سبب بدبينى به اصل اسلام خواهد شد.
بنابر اين چارهاى جز اين نداريم كه براى همه مخصوصا صحابه پيامبر احترام قائل شويم ولى تا آنروز كه از مسير حق و عدالت و برنامه هاى اسلام منحرف نشده باشند!.
3- ارث در نظام قوانين اسلام
همانگونه كه در تفسير سوره نساء اشاره كرديم ، در زمان جاهليت عرب ارث از يكى از سه راه بود: از طريق (نسب ) (نسب در نزد آنها تنها منحصر به فرزندان پسر بود و كودكان و زنان از بردن ارث محروم بودند)! و از طريق (تبنى ) يعنى (پسر خواندگى ) و از طريق (عهد) و (پيمان ) كه از آن تعبير
به (ولاء) مى كردند.
در آغاز اسلام كه هنوز قانون ارث نازل نشده بود، به همين روش عمل مى شد، اما به زودى مساءله (اخوت اسلامى ) جاى آنرا گرفت ، و تنها مهاجران و انصار كه با يكديگر پيمان اخوت بسته بودند، از يكديگر ارث مى بردند، پس از مدتى كه اسلام گسترش بيشترى پيدا كرد، ارث انتقال به خويشاوندان نسبى و سببى پيدا كرد، و حكم اخوت اسلامى در زمينه ارث منسوخ گشت و قانون نهائى ارث نازل گشت ، كه در آيات فوق و آيه 6 سوره احزاب به آن اشاره شده است ، آنجا كه مى فرمايد: (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ).
اينها همه از نظر تاريخ مسلم است ولى همانگونه كه گفتيم جمله (و اولوا الارحام ) كه در آيات مورد بحث آمده ، اختصاص ‍ به مساءله ارث ندارد، بلكه معنى وسيعى را ميرساند كه ارث جزء آن است .
4- منظور از (فتنه ) و (فساد كبير) چيست ؟
مفسران در تفسير اين دو كلمه كه در آيات مورد بحث آمده است ، احتمالات گوناگونى داده اند، اما آنچه با مفهوم آيه سازگارتر است ، اين است كه منظور از فتنه اختلاف و پراكندگى و تزلزل مبانى عقيده اى مسلمانان بر اثر وسوسه هاى دشمنان است ، و (فساد) هر گونه نابسامانى و خرابى نظامات مختلف اجتماعى را شامل مى شود، مخصوصا ريخته شدن خون بى گناهان و ناامنى و مانند آنها.
در حقيقت قرآن مجيد به مسلمانان هشدار مى دهد كه اگر پيوند ارتباط و تعاون و برادرى را با هم محكم نكنند، و از دشمنان قطع پيوند و همكارى ننمايند روز بروز تشتت و پراكندگى در صفوف آنها بيشتر مى شود، و با نفوذ دشمنان در مجتمع اسلامى ، و وسوسه هاى اغواگر آنان پايه هاى ايمان سست و متزلزل مى گردد، و از اين راه فتنه عظيمى دامانشان را خواهد گرفت .
هم چنين بر اثر نبودن پيوند محكم اجتماعى و رخنه دشمن در صفوف آنها، انواع مفاسد، ناامنى ، خونريزى و تباهى اموال و فرزندان و نابسامانيها در اجتماع آنها آشكار خواهد شد، و (فساد كبير) همه جا را فرا خواهد گرفت .
پروردگارا! جامعه اسلامى ما را به لطفت بيدار كن .
از خطرات پيوند و همكارى با دشمنان آگاه ساز.
و در پرتو خود آگاهى و وحدت كلمه ، اجتماعمان را از (فتنه ) و (فساد) پاك فرما!...
(پايان تفسير سوره اءنفال